فلسفه تاريخ چيست؟

پیچک

تاريخ : پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:, | 12:3 | نویسنده : farid

http://www.asemoni.com/img/what-is-the-philosophy.jpg

دانيل ليتل استاد فلسفه دانشگاه ميشيگان و نويسنده مدخل فلسفه تاريخ در دايرة المعارف استنفورد است. در اين مقاله سعي شده تمامي مسائل و شاخه هاي مطرح در اين بحث خلاصه وار معرفي شوند. همچنين ارجاعات اين مقاله کمک بسيار خوبي براي آشنايي با متون اوليه هستند.


تاريخ نقش بنياديني در تفکر بشر دارد. اين مفهوم با مفاهيمي چون عمل انساني، تغيير، تاثير شرايط مادي در امور انساني و واقعه تاريخي در ارتباط است و امکان "کسب تجربه از تاريخ" را پيش روي ما قرار مي دهد. تاريخ همچنين از طريق درک نيروها، انتخابها و شرايطي که ما را به لحظه حال رسانده اند باعث مي شود اکنون خود را بهتر بشناسيم. بنابرين جاي شگفتي نيست که فيلسوفان هر از چند گاهي به بررسي تاريخ و طبيعت دانش تاريخي متوجه گردند. تمام اين مسائلي که مطرح کرديم مي توانند در بدنه واحدي به نام "فلسفه تاريخ" جمع شوند. فلسفه تاريخ امري چند وجهي است و از تحليلات و استدلالات ايدئاليست ها، پوزيتيويست ها، اهل منطق، متکلمان و ديگران تشکيل شده است. از طرف ديگر فلسفه تاريخ بين اروپائيان و انگليسي- آمريکايي ها و بين هرمنوتيک و پوزيتيويسم در حال کش و قوس است.
ارائه يک تصوير واضح از تمامي نظرات درباره "فلسفه تاريخ" همانقدر ناممکن است که تعريف رشته اي علمي و شامل همه اين رويکردها. تصور اينکه هنگام بيان عبارت "فلسفه تاريخ" به سنت فلسفي خاص اشاره مي شود، تصور غلطي است، چون مکاتب مطرح در اين حوزه به ندرت با هم به تفاهم مي رسند. با اين حال نوشته هاي فيلسوفان درباره تاريخ چون خوشه هايي است حول چند سئوال خاص که هر يک متضمن متافيزيک، هرمنوتيک، معرفت شناسي و تاريخ گرايي مربوط به خود است. سئوال ها چنين هستند: 1- تاريخ از چه نوع اعمال فردي، ساختارهاي اجتماعي، دوره ها، حوزه ها، تمدن ها، جريانات تاثيرگذار بزرگ و چه نوع اراده الاهي تشکيل شده است؟ 2- آيا تاريخ در وراي حوادث و اعمال فردي تشکيل دهنده آن، همچون يک کل داراي معنا، ساختار و خط سير مشخص است؟ 3- شناسايي، بازنمايي و تبيين تاريخ مستلزم چه چيزهايي است؟ 4- تا چه اندازه تاريخ بشر سازنده اکنون اوست؟ براي اينکه بتوانيم مسائل و مکاتب مطرح در فلسفه تاريخ را باز کنيم، آنها را اينگونه دسته بندي کرده ايم:

1. فلسفه تاريخ قاره اي
2. فلسفه تاريخ هگل
3. فلسفه انگليسي- آمريکايي تاريخ
4. مباحث جديد فلسفه تاريخ
5. تاملي دوباره بر فلسفه تاريخ

 

http://gigpars.com/upload/87ye_09125903705.jpg

 

1.فلسفه تاريخ قاره اي
مسئله تاريخ هر از چندگاهي مورد توجه فلسفه جديد اروپا بوده است. سنت طولاني و اغلب آلماني تفکر به تاريخ همچون يک کل و روند قابل درک وقايع، ساختارها و جريانها نگاه مي کند که فلسفه تاريخ براي آن ابزاري تفسيري است. اين رويکرد نظري و فراتاريخي مدعي تشخيص خط سير و دوره هاي بزرگ و فراگير تاريخ است و عليرغم پيش و پس بودن نامنظم جنبشهاي تاريخي خاص بر اين رويکرد مصمم است. فيلسوفان عصر جديد مانند ويکو، هردر و هگل سئوالاتي در مورد خط سير کلي و معناي تاريخ مطرح کرده اند. ديگر شاخه کمي متفاوت تفکر سنت قاره اي که با فلسفه تاريخ بسيار مرتبط است، سنت هرمنوتيکي علوم انساني است. اين فيلسوفان با تاکيد بر «دور هرمنوتيکي» استدلالي فلسفي براي تاکيد بر تفسير روايي از تاريخ طرح مي کنند. با کمک مفهوم «دور هرمنوتيکي» انسانها معناي خلق شده توسط ديگران مانند متون، نشانه ها و رفتار ها را مي فهمند. شلايرماخر،  ديلتاي  و ريکور  از جمل  اين فيلسوفان هستند.

2.فلسفه تاريخ هگل
شايد بتوان فلسفه تاريخ هگل را بزرگترين تئوري فلسفي در مورد تاريخ دانست. اين فلسفه به دنبال کشف معنا و مسيري در تاريخ است.  هگل تاريخ را روندي معقول مي داند که به سمت شرايطي خاص يعني تحقق آزادي انسان حرکت مي کند. «مسئله اين است؛ هدف نهايي بشر، آن هنگام که روح خود را در جهان محقق مي کند.»  هگل در فلسفه خود نسبت به پيشينيان و جانشينان گرايش بيشتري به تاريخ دارد. او بين تاريخ عيني و رشد ذهني آگاهي فردي(روح) به عنوان يک امر شخصي، رابطه اي مي بيند. اين مسئله ايده اصلي کتاب پديدار شناسي روح است.  او وظيفه اصلي فلسفه را شناخت جايگاه خود در گستره تاريخ مي داند. «تاريخ روندي است که با آن روح خود و مفهوم خود را کشف مي کند.»   هگل تاريخ جهان را در روايتي از مراحل تحقق آزادي انسان ساختاربندي مي کند. اين مراحل با آزادي عمومي دولت شهر يونان شروع شده سپس به شهروندي جمهوري رومي، آزادي فردي اصلاحات پروتستاني و آزادي مدني دولت مدرن مي انجامد. او در فهم خود از تاريخ جهان، تمدنهاي چين و هند را مورد توجه قرار داده است، هرچند به نظر او اين تمدنها ايستا و در نتيجه ماقبل تاريخي هستند.  او لحظه هاي خاصي از تاريخ را وقايع «تاريخ جهاني» قلمداد مي کند. اين وقايع در راه تحقق غايت تاريخ يعني آزادي انسان قرار گرفته اند. مثلا فتح بخش وسيعي از اروپا توسط ناپلئون در نظر او واقعه اي تاريخي- جهاني است که با فراهم ساختن لوازم دولت ديواني معقول پيشرفت تاريخ را ممکن مي سازد. هگل حضور عقل را در تاريخ حس مي کند اما اين عقل در تاريخ نهفته است و زماني درک مي شود که کار تکامل جهان به پايان رسيده باشد. «وقتي فلسفه رنگ خاکستري خود را بر جهان مي پاشد آنگاه است که مانند زندگي رو به تکامل مي رود .... جغد مينروا بالهاي خود را با فرا رسيدن تاريکي خواهد گشود.»
دانستن اين نکته مهم است که فلسفه تاريخ هگل تقليدي از تعقل فلسفي و نظري فيلسوفان تحليلي نيست و رويکرد فلسفي او بر پايه استدلال کاملا پيشيني و بنيادي قرار نگرفته، بلکه به نظر او يک رابطه ذاتي بين عقل فلسفي و داده تاريخي وجود دارد. توصيه او اين است که فيلسوف بايد امر عقلاني را درون امر واقع کشف کند نه اينکه آنرا بر امر واقع تحميل کند.«فلسفه بايد آنچه هست را درک کند، زيرا آنچه هست، معقول است.»  رويکرد او نه صرفا فلسفي است و نه صرفا تجربي، بلکه همت او معطوف به کشف يک محور عقلاني نهفته در آگاهي کاملا تاريخي از زمانه است. اين محور بايد بتواند به نحو فلسفي بيان شود.

3.فلسفه انگليسي- آمريکايي تاريخ
سنت تجربي و انگليسي- آمريکايي فلسفه همواره نگاهي گذرا به تاريخ داشته است. فيلسوفان اين حوزه از سئوالات فلسفه تاريخ نظري کناره گرفته و در عوض به سئوالاتي در مورد منطق و معرفت شناسي دانش تاريخي روي آورده اند. سئوال اصلي در نزد آنها چنين است: «خصوصيات منطقي و معرفتي دانش تاريخي و تبيين آن چيست؟»
25تجربه گرايي هيوم سر نخهاي مشخصي براي همه موضوعات فلسفه انگليسي- آمريکايي باقي گذاشته است. اين تاثير شامل تفسير رفتار انسان و علوم انساني نيز مي شود. هيوم کتاب مفصل و پر محتوايي در مورد تاريخ انگلستان نوشته است.   تفسير او از تاريخ بر اساس تحليل رفتارها و انگيزه ها و علل عادي  بنا شده و هيچ رابطه اي با تفاسير ديني تاريخ ندارد. نگاه فلسفي او به تاريخ بر پايه اين ايده است که شرح گذشته مي تواند بر فرض وجود ماهيت انساني ثابت تکيه کند.
رويکرد انگليسي- آمريکايي در فلسفه تاريخ در ميانه قرن بيست با ظهور «فلسفه تاريخ تحليلي» دوباره زنده شد. عوامل اين بازنمايي دراي، دانتو و گاردنر هستند.  اين رويکرد از روشها و امکانات فلسفه تحليلي در توضيحات تاريخي و دانش تاريخي استفاده مي کند.  مسئله مورد توجه در اينجا ويژگيهاي دانش تاريخي است، يعني ما چگونه واقعيتهايي در مورد تاريخ را مي شناسيم؟ يک تحليل خوب تاريخي از چه مواردي تشکيل شده است؟ آيا اين تحليل نيازمند استفاده از قوانين کلي است و آيا دانش تاريخي با کمک شواهد تاريخي موجود بدست مي آيد؟ فيلسوفان تحليلي بر تجربي و علمي بودن تاريخ تاکيد مي کنند و سعي دارند اين ديدگاه را با روشهاي علمي مخصوص علوم طبيعي ثابت کنند.
فيلسوفان تحليلي مشاهده غيرتجربي را در بررسي ساختار جهاننامعتبر مي دانند. نظر آنها درباره تاريخ نيز چنين است. به نظر آنها عقل فلسفي به نفسه نمي تواند منشاء دانش حقيقي درباره ماهيت جهان باشد، اين عقل همچنين در بررسي امور تاريخي مانند سلسله وقايع، اعمال، دولتها، طبقات، امپراطوري ها، بلاها و پيروزي ها، ناکارامد است. دانش اساسي در مورد جهان در انحصار نگاه تجربي و تحليل منطقي است، به همين دليل فيلسوفان تحليلي تاريخ درباره معنا و ساختار تاريخ که قبلا مطرح شد، کنجکاو نيستند. از طرف ديگر فيلسوفان حوضه نظري فلسفه تاريخ کاملا به قدرت تفکر فلسفي براي درک و فهم بنيادين تاريخ اطمينان داشته و در مقابل رويکرد تجربي و مفهومي صرف مقاومت مي کنند.

4.مباحث جديد فلسفه تاريخ
فلسفه تاريخ انگليسي زبان در دهه 70 تغيير جهت قابل ملاحظه اي داشت. اين تغيير جهت با چاپ کتاب هايدن وايت به نام فراتاريخ   و نوشته هاي لوئيس مينک  در همان دوره شروع شد. در اين دهه آنچه «چرخش زباني» نام دارد و بر بسياري حوزه هاي فلسفه و ادبيات تاثير گذاشته، بر فلسفه تاريخ نيز موثر واقع شد. درحالي که فلسفه تاريخ تحليلي بر قياسهاي علمي براي دانش تاريخي تاکيد مي کرد و اثبات پذيري و کليت بخشي آن دانش را توسعه مي داد، فيلسوفان انگليسي دهه 70 و 80 هرچه بيشتر تحت تاثير هرمنوتيک، پست مدرنيسم و نظريه ادبي قرار مي گرفتند.  اين فلاسفه بر جنبه زباني نوشته تاريخي تاکيد مي کردند و اينکه روايت تاريخي صرفاً روايت سلسله وقايع نيست. از نظر آنها ساختار دروني روايت تاريخي مهم است. قرابتهاي اين بحث با ادبيات و انسان شناسي بر تلقي علوم طبيعي به عنوان الگوي دانش تاريخي، سايه انداخت. بدين ترتيب غنا و ترکيب روايت تاريخي مورد توجه بيشتري قرار گرفت تا اهتمام به توصيفات علّي از نتايج تاريخي. فرانک آنکر اسميت بسياري از اين موضوعات جديد را در تلقي خود از روايت تاريخي گنجاند.  ديگر خطوط مهم تفکر فلسفه تحليلي روي هستي شناسي تاريخي متمرکز شدند. 
اين فلسفه تاريخ جديد از چند جهت مهم با فلسفه تاريخ تحليلي تفاوت دارد. اين فلسفه بيشتر بر روايت تاريخي تاکيد مي کند تا عليت تاريخي و از لحاظ نظري به سنت هرمنوتيک نزديکتر است تا سنت پوزيتيويسم که بنياني براي فلسفه تاريخ تحليلي دهه 1960 بود. از ديدگاه اين فلسفه تاريخ جديد ذهن گرايي و تفاسير چندگانه مهم تر از عين گرايي، حقيقت و تطابق با واقعيت است. ديگر شاخه مهم اين فلسفه تاريخ بيشتر متوجه موقعيت تاريخي ماهيت انسان است تا موقعيت کلي ماهيت انسان. (يعني اين شاخه به هردر نزديکتر است تا ويکو.) ديدگاه رايج در اين شاخه، آگاهي انسان را محصولي تاريخي مي داند و تشخيص ارتباط انديشه انسان با گذشته را کار مهم مورخ تلقي مي کند.  مورخ معاصري مانند روبرت دارنتون براي برقراري اين ارتباط به روشهاي قوم شناسانه روي آورده است.


5. تاملي دوباره بر فلسفه تاريخ

بهتر است بحث را با يک نماي کلي از ساختار قابل قبول فلسفه تاريخي آينده به پايان بريم. هر شاخه اي از فلسفه با تعدادي مسائل محوري درگير است. فلسفه تاريخ نيز سئوالاتي حل نشده دارد: 1- هسته اصلي و واقعي ساختارها و موجوديت هاي تاريخي (دولتها، امپراطوري ها، جنبشهاي ديني و...) چيست؟ آيا مي توانيم مفهومي از هستي اجتماعي و تاريخي بدست دهيم که مانع اشتباه شيء انگاري باشد، اما در عين حال واقعيتي موجه به هستي هاي مفروض بدهد؟ 2- ذات علّي وقايع و ساختارهاي تاريخي که بنيان تحليلات تاريخي هستند، چيست؟ بايد گفت عليت تاريخي مانند عليت فيزيکي ضرورت طبيعي ندارد، زيرا قوانين ثابتي براي پيشروي وقايع تاريخي وجود ندارد. بنابرين ما نيازمند برداشت جديدي از علّيت هستيم که براي موضوعات تاريخي مناسب باشد. 3- نقش تفسير از نوع «هم ذات پنداري» درباره گذشتگان چيست؟ و مورخان چگونه به قضاوت درستي درباره اين هم ذات پنداري دست مي يابند؟ آيا تفسير درستي از رفتار و انديشه انسانهايي که ديگر استخوان هايشان نيز پوسيده، ممکن است؟ اين واقعيت پديدارشناسانه چگونه در شرح عليت تاريخي به کار مي آيد؟ آيا ما مي توانيم به روايات مربوط به گذشته، تصوير نظامها، ساختارها، انسانها و روابط بين آنها اطمينان کلي داشته باشيم؟ و آيا دانش تاريخي علي الابد سئوال برانگيز باقي خواهد ماند؟ يک فلسفه تاريخ جديد اين مسائل بنيادي را روشن خواهد کرد. چنين فلسفه تاريخي با جريانات هرمنوتيکي و روايي مهم در سنت قاره اي و فلسفه تاريخ انگليسي- آمريکايي سالهاي اخير، درخواهد آميخت. اين فلسفه تاريخ مسئله معرفتي مهمي دربرخواهد داشت که با فلسفه تاريخ تحليلي در ارتباط است، اما خود را از فرضيات محدود کننده پوزيتويسم جدا نگه مي دارد. فلسفه تاريخ جديد با تبيين اجتماعي دست و پنجه نرم مي کند، يعني با موضوعاتي که براي نسل امروزي مورخان علمي- اجتماعي مهم است. فهم امروزين فلسفه علوم اجتماعي که متوجه هستي شناسي و تبيين اجتماعي است براي آن فلسفه تاريخ مهم خواهد بود.
چند فرض هستي شناختي در اينجا به کار مي آيد. تاريخ از رفتار انسان در نهاد ها و ساخت هاي انساني شکل گرفته است. هيچ عامل فرا  انساني در تاريخ نيست. هيچ معنا يا روند فوق انساني در تاريخ وجود ندارد و وقايع و جريانها صرفا توسط جريانهاي علّي واقعي و رفتارهاي فردي بوجود مي آيند. به قول ديويدسون  و تيلور  هيچ مغايرتي بين علل و دلايل، و همچنين بين فهم و تبيين نيست. تبيين تاريخي هم بر استدلال ساختاري علّي استوار است و هم بر تفسير اعمال و نيات، بنابرين اين تبيين ها هم علّي هستند و هم هرمنوتيکي. هيچ قانون علّي فراگيري در امور انساني وجود ندارد، در عوض دست علّيت اجتماعي از طريق تلاش عامل انساني و ناگزيري نهادها و ساختارها در کار است. هدف تاريخي معقول، تعريف مکانيسم علّي روند تاريخ و مکانيسمي است که همواره متکي به عوامل تاريخي درون روابط اجتماعي واقعي است.
در اين فلسفه تاريخ هستي شناسي دانش تاريخي مي تواند مطرح گردد. دانش تاريخي بر شناخت تجربي استوار است و توجيه دعاوي تاريخي مستلزم اثبات قاطع تجربي آن است. عينيت تاريخي امر مسلمي است، به اين معنا که مورخان قادرند با خوشبيني به بررسي مدارک مويد نظريه آنها در مورد گذشته بپردازند. اين گفته نبايد اينگونه تلقي شود که فقط يک تفسير حقيقي واحد از وقايع تاريخ در دست است. برعکس در اين بحث يک تفاهم عمومي وجود دارد و آن اينکه تفسير کمتر از واقعيت قطعي است و در مورد يک مدرک تاريخي سئوالهاي تاريخي و منطقي متعددي مي توان پرسيد. روايات تاريخي يک شاکله ذاتاً تاريخي دارند و يک شاکله ذاتي معطوف به گذشته.
در نهايت فلسفه تاريخ آينده نسبت به تنوع صور دانش تاريخي حساس خواهد بود. قواعد تاريخ شامل بسياري مطالب مانند توضيح علّي، توصيف اطلاعات و تفسير روايي رفتار انسان است. روايت تاريخي خود جوانبي دارد. يک جنبه هرمنوتيکي است که به معناي افعال پيچيده انسان هاي متعدد مي پردازد. جنبه ديگر علّي است و حامل مکانيسم هاي علّي است که براي حصول نتيجه خاصي گرد هم جمع شده اند. مهمتر اينکه هر نوع دانش تاريخي در روايت بيان نمي شود. طيفي از ساخت هاي معرفتي وجود دارد که دانش تاريخي با آنها بيان مي شود، از براورد جزئي استانداردهاي تاريخي زندگي گرفته تا استدلالهاي علّي تغيير جمعيت و مقايسه  جريانهاي مشابه در موقعيتهاي متفاوت تاريخي. فلسفه تاريخ فردا مي تواند لايه  هاي متون تاريخي را ارزيابي کند. لايه اي تغييرات اقتصادي و ساختاري جامعه را نشان مي دهد؛ ديگري تغييرات عرفي و آن يکي تغيير عقايد و نگرش جامعه را بيان مي کند. نهايتا بايد گفت در فلسفه تاريخ آينده اينها ديگر لايه هاي بلاغي و ادبي متن تاريخي نيستند بلکه جوانب مهم دانش تاريخ محسوب مي شوند.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: